بهشت پنهان

اولین ماهنامه رسمی بخش برزک

بهشت پنهان

اولین ماهنامه رسمی بخش برزک

برزک از نگاهی دیگر

نظافت و تمییزی شهر که واقعاً مسئله است نه مشکل و واقعاً بزرگ است نه خُرد و پیش پا افتاده شاید از نظر خیلی ها به ظاهر امری ساده باشد ولی واقعیت اینگونه نیست. لااقل می توان گفت برای شهری همچون برزک امری بسیار خطیر و مطرح است اما به دلایل بسیار مبهم و نامعلومی به جرأت می توان گفت برای کمتر کسی دارای اهمیت است. چرا باید اینگونه باشد. برزکی که از جاذبه های طبیعی فراوانی برخوردار است، شهر جوی های همیشه آبی و ساری، شهر محصور در کوههای سر به فلک کشیده، شهر شب های پرستاره که جوهره ی رصدخانه را در دل دارد و...

شخص خاصی را مسئول نمی دانیم چون معتقدیم برزک شهر همه ماست و همه ی ما در قبال هر آنچه به برزکمان مربوط می شود مسئولیم. معتقدیم اگر طرز نگاهمان را تغییر دهیم یا لااقل زاویه ی دیدمان را تغییر دهیم، حداقل طرح مسئله کرده ایم و می دانیم که دنبال چه می گردیم.  از زاویه دیگر به برزک نگاه کنیم، که شهر گلاب است، شهر گل محمد، شهر بیدمشک ها، شهر درختان شاه توت، بادام، گردو و شهر من، شهر تو، شهرما

این همه نام بی اختیار ذهن هر غریبه برزک ندیده را به یاد «نگین کوهستان» به یاد «بهشت پنهان» می اندازد. بیائید از جانب داری های بی مورد و از تعصب های نابجا که پیامدی جز رکود و ماندن و درجا زدن ندارد دست بشوئیم و تیغ انتقاد را آهسته و با تأمل بر علف هرزه ها بکشیم.

آیا واقعاً ظاهر و پیراهن شهرمان را متناسب با ماهیت و ذاتش آراسته ایم؟ یا حتی برای فردایش برنامه ای چیده ایم. یا فقط دل به مناسبت ها عزا و جشن و جشنواره خوش کرده ایم تا با این مسئله موضعی برخورد کنیم نه دائمی و هزار آیای دیگر که تو از آن آگاه تری.

بگذریم. این گذر، آغاز گذشتن هاست. از ورودی برزک شروع می کنم از جایی که همچون گره قسمت کویری را به بهشتمان گره می زند از جایی که معروف است به گردنه ی برزک. از جایی که بیش از یک سال عریض کردن جاده ی آن به طول انجامیده و هنوز تمام نشده.  از جایی که هنوز جاده اش پر از خاک و سنگ است و تمییز کردن آن حداکثر 2 ساعت بیشتر کار ندارد. از جائی که ای کاش از ازل گره محکم تری بود.

وارد برزک می شویم، خیابان انصافاً تمیز است اما خبری از گل کاری نیست، می توانست خیلی قشنگ تر شروع شود. با چند بوته ی گل با یک تابلو معرفی نقاط دیدنی با یک تابلو تبلیغاتی با یک تابلو معرفی محل استراحت با یک تابلو پایگاه راهنمایی با یک تابلو شماره روابط عمومی شهرداری یا با یک تابلو تلفن درمانگاه یا اورژانس یا پاسگاه یا هزار و یک چیز دیگر یا حداقل یک چیز «به شهر گلاب خوش آمدید».

اما دریغ از یک تابلو، چند سال پیش شاهد تابلوهای چوبی بسیار زیبایی بودیم اما کجا رفتند نمی دانیم ما به همان تخته چوب ها راضی بودیم...

بی اراده نگاهمان به سنگ های چیده شده کنار خیابان می افتد طرح جالبی است اما.... فعلاً مسئله چیز دیگری است. به در و دیوار نگاهی می اندازیم. اعلامیه های یک سال پیش هنوز بر سینه دیوار سنجاق است ای کاش سنجاق بود. چنان چسبانده اند که به این راحتی کنده نمی شود. بی انصاف ها در و دیوار شهرمان را به چه روزی انداخته اند. آهسته که تا آخر شهر قدم برداری یک متر به یک متر حداقل 4-3 تا از این اعلامیه ها چسبانده اند. اعلامیه روی اعلامیه. البته ما قصد توجیح این کار خبط را نداریم اما الحق و الانصاف ژ، خودمانیم جای مشخصی برای نصب اعلامیه در نظر گرفته نشده. این بی انصاف ها هم هرجا که به دستشان رسیده و سریش یاری کرده تا می توانسته اند کم نگذاشته اند. مسئول این همه ظلم و خسارت کیست؟ بگذریم فعلاً به دنبال جواب نیستیم، فقط مسئله طرح می کنیم.

نگاهم به سطل زباله ی کنار خیابان می افتد. به دقت نگاهش کردم، نو به نظر می رسید. زدم زیر خنده ه نو و تازه بودن سطل نخندیدم. از این که درون سطل خالی و دور سطل پر از زباله بود خندیدم. اما ته دلم برای خودم و امثال خودم که هنوز فرهنگ شهرنشینی را یاد نگرفته ایم متأسف شدم. تعداد سطل های شهر چند هزار نفری برزک انگشت شمار است و هنوز یکسال نیست که نصب شده اند اما واقعاً تعداد سطل ها کم است و محل نصب چند تایی که دیدم اصلا‌ً مناسب نیست ....

ادامه دارد خانم منزوی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد